درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر
درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر
صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی. کار دستی کننده. صاحب صنعت دستی: چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی. فردوسی
صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی. کار دستی کننده. صاحب صنعت دستی: چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی. فردوسی
ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) : پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره. غواص. این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل بر دست اره ریزد دندان دستره. سوزنی. نشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) : پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره. غواص. این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل بر دست اره ریزد دندان دستره. سوزنی. نَشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
کنایه از صاحب معامله. (آنندراج). دانای کار و عامل و ماهر در کار. (ناظم الاطباء) : شکوه را امشب بلب دست آشنا می خواستم رنجش محجوب را دشمن حیا می خواستم. شفائی (از آنندراج)
کنایه از صاحب معامله. (آنندراج). دانای کار و عامل و ماهر در کار. (ناظم الاطباء) : شکوه را امشب بلب دست آشنا می خواستم رنجش محجوب را دشمن حیا می خواستم. شفائی (از آنندراج)